«مرز بین دو جهان (جلد اول)» نوشته معصومه حبیبی (۱۳۶۱) داستانی درباره حقیقت مرگ است. در پشت پرده زندگی موجوداتی ماورایی زندگی میکنند،موجوداتی با قدرتهای زیاد و دستهایی توانمند. این داستان ما را بهوسیلهی قوهی خیال از دنیای مادی و انسانی به دنیایی آن سوی مرزها و ناشناختهها میکشاند. دنیایی پر از سختی و زیبایی و عشق و قهرمانانی از جنس انسان که عالم را متحول و دگرگون میکنند:
در جهان مردگان جهانی به دور از ماده، ارواح از خوب و بد زندگی میکردند. طرف راست جهان مردگان و در قلمرو روشنایی ارواح پاکی بودند که در آسایش و آرامش زندگی میکردند و در قسمت چپ آن، در قلمرو تاریکی ارواح خبیث و سیاهی که در بدبختی و بیچارگی زندگی میکردند.
مدتها بود که جنگ بین آنها تمام شده بود، رئیس ارواح خبیث مازیار بود که دو هزار سال در جهان مردگان زندگی میکرد.
و اما پادشاه ارواح پاک اورمزد بود. کسی درست نمیدانست چندین سال در جهان مردگان زندگی میکند. به احتمال زیاد هزاران سال بود.
ارواح پاک زندگی آرامی داشتند همه چیز برای آنها آماده بود، هر آرزویی داشتند و هر غذایی میخواستند برای آنها مهیا میشد.
ولی ارواح خبیث، با مشکلات زیادی مواجه بودند، در میان دود و گدازههای آتش زندگی میکردند؛ و غذایی برای خوردن نداشتند.