«آواز، بچه، آتش» به قلم اکبر صحرایی (۱۳۳۹)، رمانی درباره زندگی شهید دستغیب است. شخصیت اصلی داستان نادر اتابکی نام دارد. این شخصیت بر اساس نام مستعار نادر اتابکی که زیر گزارشهای موجود از بیت شهید دستغیب در اسناد ساواک ثبت شده، در ذهن نویسنده شکل گرفتهاست. بنابر مستندات ساواک قبل از انقلاب فردی با نام مستعار اتابکی مامور میشود که در بیت شهید دستغیب نفوذ کند و گزارشهای بیت را به صورت روزانه و هفتگی به ساواک ارائهدهد. این کتاب فرم تازه و بدیعی دارد و از دو دفتر تشکیل شدهاست. دفتر اول از آینده به گذشته روایت میکند و از هنگام انفجار تروریستی و شهادت آیتالله دستغیب آغاز میشود و آرامآرام تا سال ۵۷ به عقب میآید. در دفتر دوم نیز مخاطب با نادر اتابکی آشنا خواهدشد. شخصیت این فرد که نامش براساس مستندات ساواک انتخاب شده، ساخته ذهن نویسنده است اما اتفاقاتی که رخمیدهد منطبق بر اساس زندگی شهید دستغیب بوده و کاملا واقعی است. در بخشی از داستان می خوانید: نادر سراسیمه از خواب پرید و صاف توی رختخواب نشست! قلبش تند میزد و عرق سردی روی پیشانیش نشسته بود. نفس عمیق کشید، چند بار. «از ذهنم بیرون نمیره خدا! چشم میذارم رو هم، همه چیز میآد پیش چشمم؛ کیسۀ سفید جُفتِ کفن! رعد و برق، طلاب دور حوض مدرسۀ خان، انفجار و لرزش زمین و لبخوردن شدید آب حوض. زلزله! پودر گوشت، استخوان، خاک پایین ریخت؛ و دست قطع شده از بازویی که تالاپ افتاد توی حوض آب. خدا! دستغیب! دست و پای قلم شده، سر قطع شدۀ دختر جوان، کیسۀ کوچک، رگبار از بلندی دیوار کوچه میزد کف آسفالت، لَت و لُو میرفتم، پاهام چلپ چلپ میخورد توی خونابها، تکههای گوشتِ سوخته، شتک شتکهای خون بر در و دیوار کوچه، خونِ غلیظ روی دیوار، نگینِ عقیق پریدۀ انگشتر، صحن شاهچراغ، زن و مرد، در دیوار سیاهپوش، محوطه صحن پر بود از رشتههای لامپ سبز، قرمز و زرد! دستغیب شیرینی پخش میکرد؛ گوشه صحن، آتش گُر گرفته بود و دود حلقهحلقه بالا میرفت؛ آقا همراه دود میرفت آسمون و با خط قشنگ مینوشت: لا اله الا الله».
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی