«آن رسید لعنتی» نام رمانی از نویسنده و کارگردان ایرانی، داریوش مهرجویی (-۱۳۱۸) است. آنچه در این کتاب روایت میشود، سردرگمی و کلاف بازنشدنی مشکلات انسانها در زندگی شهری است. نوعی نقد ریشهای بر بوروکراسی و اضطراب زندگی مدرن. با این که داستان در شهر تهران میگذرد، اما رویدادهای آن میتواند در هر شهر بزرگ و مدرن دیگری رخدهد. در لابلای داستان با انسانهای مختلفی برخورد میکنیم که همه غرق در مشکلات خود هستند. همه میخواهند به هم کمک کنند اما هیچ یک توان حل مشکلات خود را هم ندارند. کتاب داستانی دارد با سه راوی، دانای کل، بهزاد جاوید و همسرش. بهزاد جاوید راوی اصلی است و داستانِ مقطع خاصی از زندگیاش را برای ما تعریف میکند. در کلِ داستان، دید سینمایی داریوش مهرجویی موج میزند و گاه با ظرافت خودنمایی میکند؛ برای مثال حضور کوتاه دانای کل و سیما، همسر بهزاد جاوید، در نقش راوی، گویی این دو ستارگانی هستند که به احترام کارگردان چند ثانیهای در فیلم ظاهر میشوند و تأثیر خود را میگذارند و میروند. بخشی از داستان: نفس عمیق بغضآلودی میکشم و حس میکنم که انتشار این همه کینه در این فضای دودآلود ترافیکولیعصر شاید مرهمی باشد بر درد من... سر را به راست و چپ میچرخانم انگار به دنبال شاهدی میگردم، یا یک حس مشابه در رانندگان عزیز، یا یک اتفاق تازه و جالب در این سیل خودروهای به هم چسبیده و ساکن و غرغرو که عین هزارپا تا به افق کشیده شدهاند... ولی خبری نیست همه افسرده و خسته و بیصدا، عین جنازهای در گور، خیره به افق و منتظر یک حرکت کوتاه دیگر... دو ساعت پس از رسیدن به ساختمان شیشهای و به محوطۀ پارکینگ سر قلۀ خیابانِ باریکِ پر از خودرو و چاقسلامتی با نگهبانی، سرازیری را پیاده بهسوی جامجمطی میکنم و خود را به ساختمان مجزای خبر و نظارت میرسانم...
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی