«کجای تقدیر منی؟» نام رمانی از نویسنده معاصر، مژگان بهمنی (۱۳۵۲) است. یلدا مادر خانواده در جوانی بر اثر بیماری میمیرد و همسر و سه فرزندش را تنها میگذارد. پدرو مادر یلدا که از ابتدا با ازدواج وی مخالف بودند، میخواهند پسر یلدا را که با پدرش، فرامرز، رابطه سردی دارد برای ادامه زندگی به خانه خود ببرند اما دخترهای ۱۴ و ۳ ساله یلدا که رابطه خوبی با پدر خود دارند پیش او بمانند. فرامرز که از چند سال قبل با همسر تازه درگذشته خود متارکه عاطفی کرده بود، قصد دارد با زن دیگری ازدواج کند و... تدارکات جشن با سرعت در حال انجام بود، آرایش میزها، نوع و رنگ گلها، نوع میوهها که البته به یک متخصص برای میوهآرایی سپرده شده بود و گلآرایی که با خودش بود… کیمیا با چنان علاقه و ذوقی با نوشین همراه بود که گویا فراموش کرده بود این جشن برای ورود نامادریاش برگزار میشود. فقط کامی بود که دلگیر بود، پدرش را میشناخت. با چه مهارت و سیاستی به بچهها فهماند که فقط با موافقت آنهاست که مریم حق ورود به آن خانه را خواهد داشت و خیلی ماهرانه بدون اعلام موافقت بچهها، قرار جشن گذاشته شد. کامی مخالفتی نکرد. به هر حال باید میرفت و مخالفتش هیچ فایدهای نداشت، اما آرامش عجیبی بعد از دیدن مریم داشت. زن مهربان و فهمیدهای بهنظر میآمد. برای دخترها خوشحال بود. کامی مشغول کتاب خواندن برای کریستال بود که فرامرز چند ضربهای به در زد و داخل شد، روی صندلی کنار تخت نشست و منتظر شد تا کتاب کریستال تمام شود. خیلی زود این اتفاق افتاد و کریستال روی زانوی پدرش نشست و دستانش را مثل نیلوفر دور گردن فرامرز حلقه کرد، فرامرز از ته دل عاشقش بود و هر وقت که کریستال را میدید چشمانش برق عجیبی میزد، چندبار کریستال را بوسید. کریستال با همان شیرینزبانی همیشگیاش گفت: «خستگیتون در اومد بابا؟»
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی