«بهار من باش» داستانی عاشقانه درباره دوجوان به نامهای امید و بهار، به قلم نیلوفر لاری (۱۳۶۰) است:
امید خیلی سعی کرد با بیان جملهای پر احساس و عاطفی قلب بهار را از میان لایههای انبوه خزان و اندوه بکشد بیرون، اما واژهها به سرعت از ذهن مغشوش و پریشانش میگریخت و تلاش او را برای زیر و رو کردن ذهن گیج و درماندهاش بیثمر باقی میگذاشتند ... از همهجا صدای پای بهار میآمد. حتی در دل خزانزدگان هم میشد ردی از بهار پیدا کرد. بعد از آن خزان دلگیر و آن زمستان سیاه و بلند، امید به نوبت بهار بود که جلوهگری کند.