«قنوتِ آخر» نام رمانی با موضوع دفاع مقدس، از محمد محمودی نورآبادی (۱۳۴۹) است که در آن داستان پدر و پسری را روایت میکند که ارتباطی عاطفی و خاص بینشان برقرار است ولی جنگ بین آنها فاصله انداختهاست. این رمان در مقطع زمانی عملیات کربلای ۴ و کربلای ۵ روایت شده که به خانوادههای رزمندگان نیز اشاره دارد و حال و روز آنها پس از فاش شدن عملیات کربلای 4 را نشان میدهد. بخشی از داستان: در زیر نور کمرمق منورها، تانکها و نیروهای عراقیِ در حال فرار را میبینی. دلت میخواهد همه بودند و این صحنه را میدیدند. اما همه نیستند. از گروهان هشتادنفری امام حسین، فقط ده نفر ماندهاند. بقیه یا مجروح شده و با هر بدبختی عقب رفتهاند یا در سینهکش خاکریز تا لب نهر، پهن شدهاند روی زمین؛ دمر، دل بالا، روی گُردهٔ چپ، راست؛ هر شهیدی به ترتیبی افتاده. چفیه را میکشی رو صورت فرماندهٔ گروهان و زارزار گریه میکنی. آنطرف یکی ساعت را میپرسد و دیگری میگوید: «ده دقیقه به چهار» مات و مبهوت سر برمیگردانی. باورت نمیشود این همه وقت درگیر عملیات بوده باشید. یادت به ساعت خودت میافتد. چشم تنگ میکنی و رقص عقربهٔ فسفری ثانیهشمار را میبینی. درست شنیدهای. هشتدقیقه به چهار بامداد است. از ته دل نفس میکشی و نوک انگشت را به لولهٔ تیربار نزدیک میکنی. داغ و ترکیده است. وقتی داشتی تیرهای آخر را به طرف هلالی میزدی، تیرها نزدیک و با کله، پایین میآمدند. در دل گفتی: «بازم خوب بود که عراقیا این مهمات رو برامون گذاشتن وگرنه کم آورده بودیم» خم میزنی روی جسد حسین. چفیه را یک طرف میزنی و دوباره پیشانیاش را میبوسی. انگار که عقدههایت باز شده باشد، زیر سوسوی آخرین منورها، یک نگاه دیگری به سرتاپای جسد میکنی و زهرخند میزنی. بند پوتینی که تا آخر بسته شده، بادقت نگاه میکنی... «کِی این بندِ پوتینا رو بست؟ حتماً دیروز صبح تو منطقهٔ تجمع...»
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی