«پایان خوش انتظار» نام رمانی از نویسنده معاصر ایرانی، سمانه مقدم (رها) است.
داستان در فضایی دانشجویی میگذرد و دو هم کلاسی که اتفاقا نام فامیلشان یکی است باهم وارد ماجراهایی میشوند.
یه پنجشنبه پر از دلتنگی گذشت. یه جمعه مملو از دوری و غم و دلتنگی با یه غروب دلگیر و شوم گذشت. کلاسهای شنبه بینگاه و حرف و تمرکز سپری شد.
بالاخره میثم تو حیاط دانشگاه رو به روی کیمیا ایستاد.
ـ کیمیا فقط یه لحظه!!!
ـ تو هنوز فراموش نکردی؟ تو روخدا یه کاری نکن که برای هردومون سخت بشه.
ـ اگر برای توهم سخته پس چرا تموم کردی؟ من دارم دق میکنم بیانصاف، چرا نمیفهمی آخه؟
ـ چون چیزی شنیدم که حالم از تمام این مدت و این رابطه بهم خورده. دیگه نمیخوام یه لحظه هم ادامه بدم.
ـ چی شنیدی؟ من چه کار خطایی کردم؟ بگو حلش کنم خودم. فقط تو رو به خدایی که میپرستی عذابمو کم کن.
ـ شرمنده. خداحافظ.
کیمیا به سرعت راهش رو کشید و رفت. هرچقدر هم میثم صداش کرد نه اهمیت داد و نه ایستاد.