«عطر نفسهای تو» رمانی نوشته الهه مؤذنی لطفآباد است که ماجرای آن در دوران حکومت رضاخان میگذرد. داستانی عاشقانه که در آن دختری از خانوادهای متمول عاشق فردی نظامی میشود اما تنها برای خواهرش ماجرای دلدادگی خود را بازگو میکند تا این که مجبور به ازدواج با پسرداییاش میشود و...
روزها میگذشت و ما بار دیگر ایام آخر سال را پشت سر گذاشتیم و به سال نو نزدیک می شدیم. جشن عروسی مهتا نیز قرار بود در همان روز های آغاز بهار برگزار شود خوشبختانه دیگر حرفی از خواستگاری یا ازدواج من به میان نمیآمد. مادر تمام وقتش را به تهیه و تدارک تنقلات عید و عروسی میگذراند. روز ها و شب ها همچنان به سرعت میگذشت و من حالا دختری ۱۸ ساله بودم. نمی دانم چرا حالا دیگر حال و هوای شوخی و خندههای بیپروا را نداشتم و بیشتر اوقات را به کتاب خواندن میگذراندم.
پدر سال قبل مدت ۴ ماه به پاریس سفر کرده بود و رهاوردش برایم یک پالتوی پوست زیبای بسیار نفیس ٬ یک جفت کفش جیر زیبا با مارک گوچی و یک دستکش چرم بود. وقتی پدر این هدایا را به من داد در این فکر بودم که کجا میشود این لباسهای زیبا را بپوشم. چون متاسفانه با این که خیلی از زنها و دختران سرشناس شهر پس از کشف حجاب در ملاعام بی حجاب و آراسته ظاهر میشدند، ما بهخاطر عقاید خشک مادر نمیتوانستیم مانند سایرین رفت و آمد کنیم. مادر همیشه در مورد این مسائل سختگیر بود. با این که پدر ضیافتهای زیادی می داد و به مهمانیهای عیان و اشرافیان دعوت میشد ٬ مادر چون در این محافل بایستی همرنگ جماعت حضور پیدا میکرد ٬ به هیچ وجه از این دید و بازدیدها استقبال نمیکرد.