«برادرخوانده» نام رمانی از محمود مهدوی (۱۳۵۱) است که در هشتمین دوره جایزه ادبی «امیر حسین فردی» مقام اول رمان نوجوان را به دست آوردهاست. نویسنده در این رمان که برای مخاطبان گروه سنی نوجوان و جوان به نگارش درآمده، حوادث مربوط به دو دوره تاریخی اشغال اردبیل به وسیله روسها و واقعه تلخ تاراج اردبیل و گنجینه بقعه شیخصفیالدین اردبیلی را از زبان دوشخصیت داستانی نوجوانی به نام «آلیش» و گرگش (دؤشلی) روایت کردهاست. مهدوی درباره منابع استفاده شده این اثر گفتهاست: در این رمان پنجاه، شصت درصد وقایع تاریخ را عینا بازگو کرده و باقی آن را از تخیل خودم بهره بردهام. برای نوشتن این اثر باید بگویم که ظاهرا یک رمان نوشته شدهاست اما من برای نگارش آن قریب به ۱۰ تا ۱۵ کتاب پژوهشی و تاریخی را مطالعه کردم. آثاری درباره تاریخ و معماری اردبیل، ازجمله اثر سه جلدی «اردبیل در گذرگاه تاریخ» که نویسنده خیلی از جزئیات را که خود در آن فضا تجربه کرده و عینا آوردهاست، از منابع من برای تحریر کتاب به شمار میآیند. بخش کوتاهی از داستان: وسط چهارراه، افسر روسی ایستاده بود و دمبهدم به نقشهای که در دست داشت نگاهی میانداخت و علامت میداد کامیونها به سمتی بروند و تانکها بکشند طرف عمارت سالاریه. خیابان که به خلوتی رسید، پیادهنظام جای تانکها را گرفت. چشم جابر لابهلای عقربههای ساعت مچیاش به کندی میچرخید. دلهره نمیگذاشت سر جایش آرام بایستد. میخواست جلوی این اجنبیها دربیاید؛ ولی نمیشد بیگدار به آب زد. حالا لحظاتی بود که آرزو داشت به سرعت بگذرند و با این همه، عقربهها کنار عدد دو خوابیده بودند و خیال نداشتند تکانی به خودشان بدهند. آلیش هنوز بالای فایتون ایستاده بود و عین روزهای شبیهخوانی از آن بالا همه چیز را دید؛ اشقیاء با لباس خاکی سوار بر اسبهای آهنی! یکی گفت: «زنده باد ارتش سرخ... زنده باد ارتش سرخ...» اهالی بهتزده بودند و دستهای اینور و آنور سوت و کف میزدند و میخندیدند. سربازها هم برایشان دست تکان میدادند. چیزی دل آلیش را چنگ زد و خواست با صدای بلند فریاد بزند. نتوانست و دست روی دهانش گذاشت و دانههای اشک روی گونهاش غلطیدند.
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی