در دلِ دلم غوغایست...
گویی قلبم را برای عروسی امشبشان رزو کرده بودند؛ آن هم بی اجازه!
من...تو...دو واژه ی آشنای غریب و چه سخت است گذراندن امشب برای من...
بدون دعوت روی یکی از صندلی های قلبم مینشینم، به تار و پود موسیقی درونم گوش فرا میدهم و از دور فقط تو را تماشا میکنم....فقط تو را....