درست بعد از یک اتفاق نادر حقیقت وجودیت را فراموش کردم
تو تصویری بودی از شیء عجیبی که لابه لای خاکستری ها ساختم.
شی عجیبی که در ساعت نامشخصی از روز بین تمام ثانیه های فراموش شده، جایی میان وهم و حقیقت، همان جا که منتهی می شود به خیال و رویا، جان گرفت؛ و خودش هم از فرط تعجب به خنده افتاد!
آن قدر خندید و خندید و خندید که منفجر شد
و مابقی لاشه اش نه فقط در خاکستری ها که در بند بند رگ ها ته نشین شد و اتفاق نادری رخ داد:
ایست مغزی ناشی از منفجر شدن شیء عجیب در خاکستری ها!
#مارال_م