چشمانم را میبندم، دست دردست فلک روزگار می گذارم، خود را در چرخش ناگهانی اش غرق میکنم، بی صدا میخندم.. بی صدا میگریم, باد صورتم را نوازش میکند, عطر چهار فصل زندگی را با تمام وجود استشمام میکنم! فلک می ایستد، مینشینم و آرام زیر لب میگویم: ما را به چه خوش کردی ولی من میخندم با حس گمان خوشی ها میخندم میخندم و میخندم و میخندم تا کور شود آنی که نمیخواست کمی مسرور شوم! از چرخ و فلک میترسم ولی با او تا آخر عمر میچرخم میچرخم و میچرخم ومیچرخم تا بی حال شوم, دست او را میچسبم بر دیواری تکیه زده ام که نم داشت درد نم آن کل وجودم برداشت از آتش عشقش که هنوزم باقیست این شدت درد رفت و مرا تنها گذاشت...! روزهای روزگار مرا به چه محکوم میکند؟ تا به کی در دادگاه زندگی جواب پس دهم؟ منی که خود را آغشته به این بغض کردم... تا به کی از ته دل فریاد نزنم؟
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی