متأخره
همه مطالبی که در این داستان میخوانید، پس از گذشت حدود یک سال از تار یخ آخرین نوشته، دوباره توسط نویسنده مورد بررسی، بازبینی و اصلاح قرار گرفتهاند. زمان نگارش این سطور، بیشتر معتقد به «انتقال احساس به همان صورتی که هست» بودم و بعدها متوجه شدم آنچه نوشتهام و احساس میکنم احساسم را به خوبی منتقل میکند، با توجه به پیشزمینۀ فکری و زندگی شخص من بودهاست. به بیان دیگر برای درک آن داستان، باید حتما «من» میبودید. در این ویرایش سعی کردم بیشتر و بیشتر «او» را برایتان تشریح کنم تا بتوانید با هم از سفر در زندگی و حوادثی که سر راهش پیش میآیند، لذت ببرید.
نوشته پیشین اساسا روی اینترنت توزیع شدهبود و البته قصد دارم برای بهرهمند کردن مخاطبان بیشتر، این نوشته را همزمان به سمت چاپ کاغذی ببرم. وقتی لوکوبوک را کشف کردم، تصمیم گرفتم به عنوان هدیهای برای قدردانی از این شبکۀ کتابخوانی عالی، یک نسخه از داستان را هم اینجا منتشر کنم. امیدوارم چاپ کاغذی این نوشته بتواند آن را در گستره وسیعتری به سمع و نظر مخاطبان «سنتیتر» و «کاغذخوان» که در عمق وجودم همواره برایشان بیش از «دیجیتالخوان» ها احترام قائل هستم (خودم هم جزو طایفه دیجیتالخوانان محسوب میشوم) برسد.
{این داستان از "۳ "شروع میشود و به تدریج در بخش میانی آن دو فصل کوتاه داستان از زبان «اولشخص» روایت میشود. آن بخش های ۱ و ۲ هستند. شاید البته زمانی توضیح دادم چرا داستان از این فصل شروع شدهاست.