( مقدمه )
مـــلــالی نیست....
بگذار مرا هــرچه مـیـخواهــنــد خطاب کنند....
من پــیـش می روم.....
و پشت ســـر می گذارم آیـنــده ی دیروزم را....
گـذشــتــه و آینده سارقان زمان اند.....
من مــحــکــوم به ماندن در گذشته ام....
اما اگـر این گذشته من را در اسـارت نـگاه دارد.....
آن را به فـراموشــی می سپارم.....
اگــر در حـســـرت بمانم....
امروزم را از دست می دهم.....
با تـو بودن و با تــو ماندن را از دست می دهم......
توهم از جـنــس مـنی....
ذات من با افـکار تو صـیــغـل خورده.....
پس بــیا
مـن و تــو هـردو بگــذریم....
از همه ی بــدی ها و نا مـهــربـانـی ها....
بـیا عـاشـق شـویم....
و یک صـدا فـریـاد بـزنیــم.....
گـذشـتـم از سـرگــذشـتـــم.....