توجه : به جهت ارسال رمان برای چاپ توسط ناشر، قسمت های پایانی رمان توسط نویسنده غیرفعال شده است. و خدایی که در این نزدیکی است... مقدمه: تویی که وزن نگاهت همیشه سنگین بود منی که پشت نگاهم پر از مضامین بود بدون هیچ کلامی ، سریع و ساده شدی تمام زندگیِ دختری که غمگین بود من از تبار شب و آسمان، تو از خورشید نه... دل سپردن ما، خارج از قوانین بود مدام دلهره... حسی میان نفرت و عشق بگو... بگو که چرا سرنوشتمان این بود؟ و ماند قلب من و کوله بار تنهایی دلم همیشه به پایان قصه بدبین بود جناب عشق چرا استکان من تلخ است سفارش من بیچاره چای شیرین بود فاطمه آل مجتبی (میهن خواه) خلاصه : یک شب زمستانی ، تمام زندگی دختر جوان و تنهایی ، دست خوش تغییرات نا به هنجار می شود . دخترک قصه برای یافتن معما می جنگد ... پا در مسیری می گذارد که هیچوقت انتظارش را نداشت . یک شب زمستانی مردی میمیرد و تمام زندگی پسر بزرگش دستخوش میراث شومی می شود که برای او به جا گذاشته است . برای نخواستن آن میراث کمی دیر است و در افتادن با آن کمی محال... مکافات آن میراث ، گره ی کور می خورد با عشق ... عشق و مکافات ! با تشکر از « مریم صباغ زادگان » دوست و مشاورم در ضمینه ی پردازش کارکتر ها ... تقدیم به دوست و همراهم « سعیده جان » که زندگی مرا به قبل و بعد از حضورش تقسیم کرد !
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی