دخترک، غم داری...درد داری...و همه میگویند مگر چند سال داری؟ مأوایت شب است و رفیق صمیمی ات، ستاره...آسمانی و بر شهر دلت میباری؛گویا شهرت خالی از جمعیت است...نامت مستانه است و از این درد مستی،بی خود ز خود...مگر اشکت خشک و تمام نشد؟میدانم که میدانی،درد هم تمام شدنی است...:)
به امید روزی که تسلیم کلمه،چه در کلام و چه در عمل ناپدید گردد...