آدمها به ندرت گره میخورند، مزهاش را دوست ندارند اما متاسفانه گاهی ناچار میشوند.
این ناچاری و درماندگی اولین قدم عاشقیست. همین که طناب قلبت به روی دست و پای مشترک مورد نظر بنشیند و یک دل سیر گره بخورد، کار تمام است! مزهی تلخش ابتدا در سمت چپ سینه رخ عیان میکند و به مثال پیچک، دور دندههای قفس قلبم میپیچد و تمام دیوارههای دل از آن طعم گس پر میشود؛ به زهرمار میماند لاکردار!
وقتی از هنگام گره خوردنم صحبت میکنم، آرزو همیشه میگوید که این مسخرهبازیها فقط برای فیلمهای بالیوودی است. من که باور ندارم، چون آدمها گاهی مسخرهتر از فیلمهای بالیوودی گره میخورند.
من به گرهخواری دُرشافِرن میگویم اما آرزو افکار گرهخوردهی مرا درشافرن صدا میزند. به زعم ما هرکس میتواند گرهی مورد علاقهاش را درشافرن صدا بزند، نمیدانم... شاید گره مورد علاقهی این آرزوی سمج که نمیخواهد برآورده شود من باشم! شاید.