حادثه ای مهیب، او را از آنچه که هست دور می کند.
اینک او در مکانی ماوارای خیال، گرفتار شده.
هیچ چیز مانند سابقش، طبیعی نیست. جهان، جور دیگری به چشم می آید.
نه!... شاید همه چیز طبیعی و واقعی است؛ منتها، چون با باورها جور در نمی آید، غیرواقعی جلوه می کند؛ شاید!...
اصلاً این شایدها به کنار، اکنون یک چاره لازم است؛ چاره ای برای حل این معما:
"راه بازگشت از کدام طرف است؟!"
اکنون، چالش او، می شود چالش میزبان های عجیب و مهربانش. آن ها می خواهند کمکش کنند تا شکل و شمایل پیشینش را به دست آورد؛ اما چطور؟!...
و حال معمایی دیگر به وجود می آید:
"پاسخ معماها دست کیست؟!"