مقدمه:
نویسنده ها اگر سوژه داشته باشن میتونن برای ساعت ها بنویسن!
فلسفه نویس ها همیشه با دیدن بخش تاریک یک جامعه توی کتاب هاشون حرف های بزرگ بزرگ میزنن.
برای معما دوست ها کافیه یه سریال یا کتاب پیچیده بزاری دیگه تا آخرش رو خودشون رسیدگی میکنن.
کسایی که آسیب دیدن تراژدی و کسایی که روی خوب زندگی رو میبینن میتونن بهترین کمدی هارو خلق کنن.
ولی من؛ تنها چیزی که لازم بود رو دیدم، آبیِ سفید!
چیزی که گاهی وقت ها بهم آسیب میزنه و گاهی منو به خنده میندازه. خیلی اوقات پیچیده میشه و خیلی اوقات، لعنتی به سخت ترین شکل ممکن فلسفی.
اما میدونی کی قسمت عاشقانه وارد میشه؟
وقت هایی که حس میکنم تنها دلیل زندگی و نفس کشیدن من به لبخند های اون وابسته است.
و برام مهم نیست چی پیش میاد! غم، شادی، سکوت همه اینارو تنهایی هم میشه تجربه کرد.
ولی من دوست دارم وقتی که تنها شدم خاطراتی داشته باشم که باهاشون همه اونارو تجربه کنم.
چون مهم نیست چقدر عاشق هم باشید یک روزی به بدترین شکل تنها میشید و توی تنهایی توی غم های خودتون غرق میشید.