مقدمه:
فقر را میتوان
در حاشیهی امن خیابان دید؛
زیر پلها و ساختمانهای نیمه تمام!
اما درد،
دردِ دیدن نیست!
درد،
دردِ بیتفاوتی ست!
خلاصه:
صدای رعد و برق، گوش افلاک را کر کردهبود. در آن میان، مرد میانسال با تمام سرعت میدوید. انگار در پسِ این دویدن، اتفاقی نهفته بود...
رویدادی که بوی خون میداد!