این کتاب، یکی از مجموعه کتابهای تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران است که گفت و گو با بزرگان ادبیات معاصر ایران را دربر دارد. کتاب یازدهم این مجموعه، گفت و گویی است با محمدعلی سپانلو (۱۳۹۴-۱۳۱۹)، شاعر معاصر.
گفت و گوکنندگان در این کتاب، در نیمه نخست کتاب از دورههای گوناگون زندگی سپانلو میپرسند. در بخش دوم، بخشهایی از خاطرات و یادداشتهای این شاعر معاصر از سفرها و تجربیاتش آورده شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«... خوب، دوره سربازی را شروع کنیم.
در دی ماه ۱۳۴۲ به پادگان عباسآباد رفتیم و در قرعهکشی نظام وظیفه شرکت کردیم. پنج صف بودیم که دو صف معاف میشد و سه صف سرباز میشد. بهطور خرافی هر کس در صفی قرار میگرفت یا مثلاً پنج نفر رفیق بودند هر کدام در یک صف ایستاده بودند تا اینکه دو نفرشان معاف شود و از این کارها. من ته قلبم از سربازی رفتن بدم نمیآمد، یعنی به عکس اکثریت که میگفتند زندگی از دست دادن است، من میگفتم این هم تجربهای است چون برنامهای که نداشتم، لیسانسم را گرفته بودم و حالا باید ادامه تحصیل میدادم یا اینکه میرفتم سر کار و من فکر میکردم سربازی برایم بهتر است. اما آنجا من نماینده صف خودم بودم، برای قرعهکشی دو تا پوچ و سه تا سرباز درمیآمد، همه طی میکردند که اگر خوش دستی برو و از این حرفها... از خوش شانسی من آن دو نفر اولی دو تا پوچ را درآوردند و سه صف دیگر خود به خود سرباز شدند.
ما را از همانجا سوار کردند و بردند پادگان. شما فکر کنید ما را از محیط سیاسی بردند به جایی که باید به هر ارشدی که میآید احترام بگذاریم و چون و چرا هم نباشد...»