زندگینامهی داستانی جانباز صادق روشنی
بخشی از متن کتاب: الان سالها از بیماریام میگذرد. همیشه سردرد و سرگیجه، تنگی نفس، گرفتگی صدا، خارش چشمها و ضعیف شدن پوست کنارهی آنها، اسهال و استفراغ، برونشکتازی ریه و... دارم و باید مدام از اسپری استفاده کنم. سرفههای سخت و پُر درد همچنان آزارم میدهد. گاهی حنجرهام خشک میشود و میسوزد.
وجود این همه بیماری را لطف خدای خود میدانم. هر وقت سرفه میکنم، میگویم: الحمدلله. از نظر من هر سرفه، یعنی شکر خدا. یعنی خدایا دوستت دارم. یعنی خدایا من حقیر و کوچک تو هستم.
همیشه با خودم میگویم:
- خدایا! بنده برای درمان این بیماری از بیتالمال مسلمین استفاده میکنم. با هزینهی دولت برای درمان، مدتها در بیمارستانهای ایران و خارج بستری بودم. خدایا تو مرا ببخش و طاقت و صبر و استقامت بده.
خدایا! جز تو کس دیگری را ندارم.
خدایا معتقدم که سرباز وطن همیشه باید برای دین و میهنش جان فشانی کند. و سرباز همیشه زنده است.