«روزگاران؛ کتاب پرستاران» صد خاطرهی کوتاه است از روزهای جنگ. اما نه از آنهایی که تفنگ دست میگرفتند و میجنگیدند. راویان این خاطرات در آن روزها به جای پوتین و لباسهای خاکیرنگ، لباس سفید میپوشیدند و به جای کلاهآهنی، مقنعه و روسری سرشان میکردند.
خیلیهایشان هیچ اجباری نداشتهاند برای ماندن در آن شرایط. حتا بهانههای خیلی خوبی هم داشتهاند؛ حامله بودهاند، بچهی شیرخواره داشتهاند، مریض بودهاند و خیلی بهانههای کوچک و بزرگ دیگر که همهمان وقتی که نمیخواهیم کاری را انجام بدهیم، خوب بلدیم سرهمشان کنیم. اما آنها ماندهاند.
به جای تفنگ برداشتن و پشت توپ و تانک و ضدهوایی نشستن، تیغ جراحی دستشان بوده یا پنس و گاز و آمپول و قرص و کپسول. زخمی اگر خوب شده، خوشحال شدهاند و نفس راحتی کشیدهاند و خیلی وقتها پای زخمهای ناسور و جنازهها و دست و پاهای قطعشده زار زدهاند.
اینها روایت آنها است از همهی این چیزها، و از زخم ناسوری که هیچ وقت خوب نخواهد شد.