از تهران دعوتش کرده بودند برای سخنرانی گفته بود:«دارم اعزام میشوم برای عملیات، اگه برگشتم میآم. » خیلی وقت دیگر ازش خبری نشد. خانمش هم که اندیمشک بود خبرینداشت. حدود یک ماهی از اسدالله بیخبر بودیم. از بهروز (برادرش) سراغش را گرفتم اما او هم خبر نداشت و گفت: «شما برو من تاصبح خبر میدهم! »
بهروز صبح خبر داد و گفت: «همان که احتمال میدادی همان شد. اسدا... توی عملیات فاو شهید شده! » جنازه را آوردند تهران.