«صاحب شبهای مین» نوشته میترا صادقی، بر اساس زندگی شهید گلمحمد غزنوی (۱۳۶۵-۱۳۳۵) است. در بخشی از کتاب میخوانیم: اول گروه غواصها توی آب میروند و کمینها را خفه میکنند. بعد قایقها را به آب میاندازند. آب موج برمیدارد و بوی زهم ماهی و نم اروند را به خشکی میآورد. گروهها دستهدسته سوار قایق میشوند و قایقها در تاریکی اروند گم میشوند. پیشاپیش همه گلمحمد سوار بر قایق است. نور منور که همهجا را روشن میکند، توپخانه دشمن به کار میافتد. صدای انفجار یک لحظه قطع نمیشود. خمپارهها توی آب میافتند. میترکند، آب فواره میزند، موج برمیدارد و قایق را زیر و رو میکند. اولین گروه گرفتار خورشیدیها شدهاند. تیربارچیامانشان نمیدهد. گردان توی تاریکیهای اروند، سرگرداناست. گروه دوم خودشان را به خشکی میرسانند. بهزاد همراه آنها است. توی تاریکی دنبال برادرش گلمحمد میگردد. میبیندش زنده است. آرام میگیرد. میترسد نکند گلمحمد را ازدست بدهد. این را گلمحمد میداند. قبل از آن که سوار قایقها شوند، دستش را روی شانهی بهزاد زده و گفته بود: «این بار مجروح میشوم. شهید نه! لیاقتش را ندارم.» گفت که خواب دیده پیشاپیش همه در بیابانی میرفته که جلویشان را گرفتهاند، با صورتهایی از نور و پرسیدهاند فرمانده گردان کربلا کیست. همه گلمحمد را نشان داده بودند و صدا نزدیک آمده و گفته برای رفتن به کربلا، باید یک دست و پایت را بدهی. گلمحمد گفته بود جانم را میدهم. و در خوابدیده بود که پایش را قطع کردهاند. بهزاد نگاه میکند. گلمحمد نیست. نیروهای خودش را جلو کشیده تا توی نخلستان که آتشبار دشمن میبارد. بهزاد میدود و گلمحمد را پیدا میکند. صدایش میزند. خمپارهای سوت میکشد و آن سو روی زمین میافتد. گلمحمد فریاد میزند: «آمدهای دنبال من باشی یا بجنگی؟» ـ اگر تو شهید شوی و لازم باشد، از روی تو هم رد میشوم. بهزاد دیگر حرفی نمیزد. گلمحمد همه جا مراقبش بوده. توی کوچه و توی مدرسه.
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی