«مینهای دوست داشتنی» نوشته داود بختیاری دانشور (۱۳۴۶)، بر اساس زندگی شهید علیرضا عاصمی (۱۳۶۵-۱۳۴۱)، است. در بخشی از کتاب میخوانیم: به خاطر تنبلی من، به قطاری که چند روز قبل از حرکتمان علیرضا بلیتهایش را با هزار زحمت گرفته بود، نرسیدیم. ازخجالت نمیتوانستم تو صورت علیرضا نگاه کنم. علیرضاسعی کرد خودش را بیخیال نشان بدهد. میخندید، شوخیمیکرد. من مثل گیجها نگاهش میکردم. به خودم که نگاه کردم بیشتر حرصم گرفت. علیرضا جثه کوچکی داشت اما استقامتش بالا بود. ـ اگر یک روز زودتر میرفتی مشهد، چی میشد؟ ـ حتماً خیری بوده. اگر قرار بود با آن قطار برویم، رفتهبودیم. حالا این قدر خودت را اذیت نکن. از جا کنده شدم و ساکهایم را انداختم رو دوشم. یکیشانپر بود از لباس و یکی دیگر هم، لبالب کنسروچیده بودم. پشت سر علیرضا از لای مردم گذشتم و رو سکوایستادم. چشمم به علیرضا و ساک کوچکش بود. فضولیام گلکرد بدانم توشهی راهش چه است. با آرنج به ساک علیرضا زدم. برگشت و نگاهم کرد. نتوانستم سؤالی که فکرم را آزار میداد، بپرسم. خیلی خسته به نظر میرسید. مانده بودم تو کاشمرچکار میکرده. یعنی کارگری میکرده؟! بعید بود. پدرش معلمبود و خانواده فرهنگی داشتند. پس چرا این قدر خُرد و خاکشیربود؟ به تو چه مربوط... سرت به کار خودت باشد. از دوستی با علیرضا خوشحال بودم. در یکی از همین مرخصیها با هم دوست شدیم. هیچ فکر نمیکردم محلم بگذارد. ولی چنان باهام گرم گرفت که انگار سالها بود همدیگر رامیشناختیم. برعکس همه که اول به قد و بالای ورم کرده و گندهام نگاه میکنند، به چشمهایم زل زد. هوا تاریک شده بود و از قطار خبری نبود. برگشتیم تو سالن. دم کرده بود و بدبو. ـ فکر میکنی ساعت حرکت بعدی کی است؟ ـ خودشان هم نمیدانند. اسم نوشتم. باید منتظر باشیم. با ناباوری نگاهش کردم.
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی