«کژال» نوشتهی مرضیه شهلایی است. این کتاب خاطراتی از دفاع مقدس است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
دو نفر مقابل اتاق انتهای ایوان ایستادند و دو دیگر به آرامی وارد اتاق کنار ایوان شدند. همهمهای مبهم و ضعیف، طولینکشید که از اتاق بیرون آمدند، یکی دست بر بالا تنة دختر حلقه کرده و بادست دیگر دهانش را گرفته بود و آن دیگر پاهایش را، دختر تقلای زیادیمیکرد، تلاش او برای رهایی، چون بال و پر زدن کبوتری اسیر چنگال بازبیهوده مینمود، نزدیکی های در حیاط تنة یکی از آنها به بیل تکیه داده شدهبه دیوار بر خورد کرد. از صدای افتادن آن ناخودآگاه دست از دهان دختر کنار رفت و فریاد کمک خواهی او به آسمان بلند شد. آن ها سراسیمه دختررا کشانکشان بیرون برده سوار بر اسب کردند، فریاد دختر همچنان باصدای گام های پر شتاب اسب دور و دورتر میشد.
ابراهیم وحشتزده و هراسان بیرون آمده بود. هنوز قدمی بیروننگذاشته بود که قنداق تفنگ محکم به شکمش خورد و نقش بر زمین شد.