«تفسیر روی داربست» زندگینامه و خاطراتی از شهید حاج حبیبالله ترابی دامغانی است که به همت گروه فرهنگی انتشارات شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
یک روز ظهر من و برادرم روحالله توی حیاط خانه بازی میکردیم. اون موقع من به سن تکلیف رسیده بودم و پدر به من تأکید کرده بود که باید نمازهایم را اول وقت بخوانم.
من و روحالله غرق در بازی کودکانه بودیم. اذان ظهر را گفته بودند و پدر بعد از نماز مسجد برای استراحت و خوردن ناهار به منزل آمده بود. در حیاط باز شد و پدر با همان جذبهی همیشگی وارد شد.
من و داداش سلام کردیم.
گفت: علیک السلام، نماز خواندید؟
گفتیم: نه.
عصبانی شد و با عصبانیت گفت: الان چهل دقیقه از اذان و نماز اول وقت گذشته، هنوز توی حیاط بازی میکنید؟
فوری به طرف اتاق دویدیم و وضو گرفتیم و نمازمان را خواندیم.
به نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد و به ما سفارش میکرد حتماً نمازهایتان را در اول وقت بخوانید.
اگر برای ما لباس یا پارچه نو میخرید، تأکید میکرد وقتی آن را پوشیدید، اول با آن لباس نماز بخوانید.
نمازش را در اول وقت و عموماً به جماعت در مسجد میخواند.
اگر به دلیلی خانه بود، قبل از اذان خودش را برای خواندن نماز آماده میکرد. با شنیدن صدای اذان به نماز میایستاد و نمازش را در اول وقت میخواند.
نمازش را بلند و با توجه و با صوتی زیبا میخواند. به ما دخترها سپرده بود که همراه مادر نماز بخوانیم.
وقتی مادر نماز میخواند ما هم وضو میگرفتیم و همپای مادر نماز میخواندیم. ولی نمیدانم چرا ما حمد و سوره را میخواندیم ولی حمد و سورهی مادر تمام نمیشد.
در همان سالهای قبل از انقلاب بود که پدر ما به یکی از آرزوهایش رسید و توانست راهی سفر حج واجب شود.