«پاهای بی قرار من» نوشته جلیل امجدی (۱۳۳۶) است. این کتاب که مصاحبهای است با نرگس الهی، همسر جانباز کرمعلی رئوف، در مورد زندگی نامه داستانی این جانباز وطن و خاطرات همسر ایشان است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
آقای رئوف در اثر انفجار مین، خیلی آسیب دیده بود. هر دو دستش به شدت صدمه دیده بود و باند پیچی شده بود. پاهایش را هم که از دست داده بود؛ بنابراین نیاز به مراقبت زیادی داشت.
پرستارها میآمدند و هر دو پا را پانسمان میکردند. پاهایش عفونت کرده و ورم زیادی کرده بود. کرمعلی درد زیادی میکشید.
پرستارها که میآمدند پانسمانها را عوض کنند، برای اینکه درد را بتواند تحمل کند، مقداری گاز در دهانش میگذاشتند که دندانهایش نشکند. قبل از پانسمان مرا از اتاق بیرون میکردند؛ چون طاقت دیدن پاهای مجروح و درد کشیدن او را نداشتم.
در چنین وضعیتی غذا را خودم با قاشق در دهانش میگذاشتم. آب میدادم و هر چی در هر موقع شبانهروز برایش لازم بود، انجام میدادم و پرستارها هم وظایف خود را انجام میدادند. در مدت یک ماهی که در بیمارستان از او مراقبت میکردم، شبها زیاد از خواب میپرید. پنج شش بار از خواب میپرید تا به خواب بیفتد.
هنوز هم اینطور است. الان هم شبها، هر شب چند بار از خواب میپرد. خوابش بسیار سبک و کم بود. خوابش به ثانیه و دقیقه نمیرسید. از شدت درد نمیتوانست به خواب برود. هر چه هم مُسکن میزدند، بیتأثیر بود و داروها جواب نمیداد.