«من کنیز زینبم» کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، زندگینامه و خاطرات حاجیه خانم بتول اسلامیفر مادر شهید مسعود مربوبی و خواهر شهید محمدجواد اسلامیفر است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
در روزگار جنگ جهانی دوم و در چهارم شهریور سال ۱۳۲۰ در خانوادهای مذهبی در شهر مقدس مشهد به دنیا آمدم. در زمانی که بیشتر مردم ایران در فقر و گرسنگی به سر میبردند.
منزل ما در ابتدای خیابان طبرسی در شهر مشهد قرار داشت. این خانه خیلی محقر و کوچک بود. شاید با حیاط آن کلاً صد متر میشد. ولی سه خانواده در آن زندگی میکردند!
پدرم مردی متدین به نام ذبیحالله بود که ما ایشان را با لهجهی مشهدی «آقاجان» خطاب میکردیم، او علاقهی فراوانی به حضرت زهرا (س) داشت. نام من را که اولین فرزند خانه بودم «بتول» گذاشت. ایشان نام همهی دخترانش را از القاب این بانوی بزرگوار انتخاب کرد. فاطمه، معصومه، زهرا و طاهره.
سه برادر و چهار خواهر بعد از من نیز در این خانه به دنیا آمدند. پدربزرگ من، یعنی پدر پدرم، شیخ عباسعلی نام داشت. او و دو برادرش یعنی شیخ محمدرضا و شیخ محمدابراهیم همگی روحانی بودند.
پدرم همیشه بعد از خواندن نماز شب، به مسجد جوادیه که روبهروی منزل ما بود میرفت و بعد از نمازجماعت صبح، به خانه بر میگشت.
او همهی دختران بالای هفت سال و پسران بالای ده سال را برای نماز صدا میکرد.
پدرم آنقدر باباجان باباجان میکرد تا همگی برای نماز بلند میشدیم. بعد هم با اخلاق خوش به همهی ما میگفت: تا طلوع آفتاب بیدار باشید! بیدار بمانید تا روزیتان را از خدا بگیرید، چون در روایت داریم که خداوند روزی خلایق را بین اذان صبح و طلوع آفتاب تعیین میکند.
خودش نیز مشغول خواندن آیتالکرسی و قرآن و دعا میشد.