«اوّلین فرمانده» بر اساس زندگی شهید محمد مهدی خادم الشریعه (۱۳۶۱-۱۳۳۷)، از فرماندهان جنگ تحمیلی، به قلم حسین نیری (۱۳۵۰) است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
جلوی سنگر فرماندهی شلوغ شده بود. فرمانده فکرنمیکرد این همه داوطلب، پیشقدم شوند. مانده بودچطور از میان آنها، سیزده نفر انتخاب کند تا به بقیه هم برنخورد. ناگهان فکری به ذهنش رسید.
همان روز بعدازظهر، داوطلبین را صدا زد.
وقتی همهجمع شدند، گفت: «خوشبختانه خیلی بیشتر از تعدادی کهلازم بود، ثبتنام کردهاند. متأسفانه نمیتوانیم بیش ازسیزده نفر انتخاب کنیم. بنابر این، بدون اعلام قبلی، یکمسابقهی دو گذاشتیم. سیزده نفری که زودتر از بقیه برسند، عازم مأموریت میشوند. بقیه به امید خدا دفعهی بعد.»
همهمه افتاد میان داوطلبین. جوانترها بیش از بقیهخوشحال بودند. با صدای فرمانده، همه به خط شدند
. سیدحسین رو به علی گفت: «اگر شانس بیاوریم، ما همجزو داوطلبین خواهیم بود. بالاخره این همه دویدن ومسابقات دو در دبیرستان، یک جایی به دردمان خورد!»
ـ خوش به حالت! پای من هنوز خوب نشده. ببینبدشانسی کجا یقهام را گرفت.
ـ نترس! بجنبی رسیدی آخر خط. من هم کنارت هستم.
در همین حال، با علامت فرمانده مسابقه شروع شد. برای یک لحظه، گرد و خاک همه جا را گرفت. انگار توفانشد. پشت سر شرکتکنندگان، ابری از گرد و غبار درحرکت بود، به طوری که نمیشد کسی را تشخیص داد.
محمدمهدی رو به معاونش گفت: «خوب شد! این طوریدیگر جای شک و شبهه باقی نمیماند.»