ملیحه صباغیان، نویسنده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
« نگاه سهراب خیره مانده به روبهرو. به پشت سر من. قد راست کردم. برگشتم. دهان گشودم. پشت پلکم، کوبیدن گرفت. ستونی از نور فروپاشید. صفحهای روشن و سفید رنگ، انگار که بومی خام و کار نکرده پیش چشمم قد کشید.
پلکها را به هم فشردم، طرحی از چشمهای کامران، همان که اول بار، روی کاغذ آورده بودم، در متن صفحه نقش بست. رگ سرخی به تن بوم دوید و آن میان، نقش چشمهای کامران برجسته شد. بُعد پیدا کرد. جان گرفت و صاحب نگاه شد. نگاهی گرم. نگاهی مهربان».