نمایشنامه دایی وانیا در بارهی بطالت و ابتذال است. در بارهی آدمهایی که از شرایط خود راضی نیستند. مهم نیست چه موقعیتی دارند، ارباب، پزشک، زمیندار یا حتی بانوی زیبایی که همه را مجذوب خود میکند. همه افسردهاند به جز زن پیر پیشخدمتی که عمری برابر عمر خانه دارد و هیچ ارتباطی نه با دنیایی که در آن زندگی میکند دارد نه با آدمهای اطرافش. چخوف دایی وانیا را در سال ۱۸۹۹ نوشت ولی انگار همین امروز نوشته شده است. حال و هوای داستان به شدت امروزی است. شخصیتها بسیار ملموسند آنقدر که انگار ما هم هر روز میبینمیشان و حتی خودمان را در آنها میبینیم.
دایی وانیا داستان مردی است که برای اینکه خانواده زندگی خوبی داشته باشند همه عمر فداکاری کرده است. کسی که در ۴۷ سالگی افسوس میخورد که میتوانست زندگی بهتری داشته باشد. دختری که از داشتن حتی کسی که او را با تمام وجود دوست بدارد هم محروم است. پزشکی که از شرایط و اتفاقاتی که در شهرستان میافتد ناراضی است و در نهایت پروفسوری که حتی در زندگیش جملهای ننوشته که حاصل فکر خودش باشد.
وقتی دانیا وانیا را میخوانیم احساس میکنیم که دیوارهای ذهنمان برداشته میشوند و ما واقعیت را بهتر میبینیم.
نویسندگان بسیاری از جمله ریموند کارور، هاروکی موراکامی، ویرجینیا ولف، جیمز جویس، کاترین منسفیلد و همچنین جرج برنارد شاو به تمجید از چخوف پرداختهاند. او الهام بخش نوعی از داستان نویسی است که هنوزم کماکان در امریکا و جهان رواج دارد.
در دنیای انگلیسیزبانها، چخوف بعد از «ویلیام شکسپیر» محبوبترین نمایشنامهنویس محسوب میشود.