چیستا یثربی (۱۳۴۷)، نویسنده و روانشناس است.
در بخشی از این نمایشنامه میخوانیم:
«ساحل دستش را با پارچهای بسته است، پتو را دور خودش پیچیده و میلرزد، فرهاد گوشهای دراز کشیده و در حالی که سوتی را زیر لب زمزمه میکند، به سقف نگاه میکند. کیف نیکی روی سینهاش است. مرد پاروزن پشت آن دو ایستاده و در اتاق، مشغول پاروزدن است.
گونی جانور خون آلود، هنوز دست نخورده، گوشه اتاق افتاده است.
ساحل: از اینجا ببرش بیرون... کمکم بوی لاشهش بلند میشود... (فرهاد به سوت زدن ادامه میدهد. )
ساحل: الآن عق میزنم. باید ببریش بیرون. باید ببریش (به طرف دستشویی میرود و عق میزند)
فرهاد: تو این سرما، هیچی بو نمیگیره... حتی اگر هزارتا مُرده هم زیر این برفا باشن، کسی نمیفهمه... نه کسی پیداشون میکنه، نه کسی بو میبره... (مکث) هیزمم داره تموم میشه، دیگه زیاد طول نمیکشه...
ساحل: قبل از این که همه چی تموم بشه، باید به من بگی...
فرهاد: چیو؟»