«چوب زیر بغل» و «دو ضرب در دو مساوی بینهایت» دو نمایشنامه به قلم بهمن فرسی (۱۳۱۲)، نمایشنامهنویس معاصر ایرانی است.
در بخشی از نمایشنامه «چوب زیر بغل» میخوانیم:
یکی از میلههای درِ نیمدایره در مسیر خود به دریچهیی قلبمانند رسیده و از سوی دیگر آن ادامه یافته است. پشت دریچه تاقچهمانندی وجود دارد. ته صحنه نور لرزانی پیدا میشود.
نور از شمع، و شمع در دست دختر است. دختر که لچک و پیراهن سفید، جوراب سبز و کفش قرمز دارد، در وضعی که دستش را حباب شعله شمع کرده است، تا پشت دریچه آهنی میآید، شمع را در تاقچه آن مینشاند. گردن کج میکند و نگران و آرزومند به شعله شمع چشم میدوزد. در یک گوشه دیگر صحنه، نور موضعی قوی مرد تاریخ را روشن میکند. مرد تاریخ چهرهیی مثالیست. بلندقامت. ردای بلندش به زمین میرسد و نقش مغشوشی دارد به رنگهای سفید و سیاه و خاکستری. صورت مرد تاریخ سنگیست. این چهره مثالیِ سنگی بعداً تبدیل میشود به مرد طومار با چهره خاکی.)
مرد تاریخ: (دیکتهوار، با مکثهای دراز) راویان روایت کردهاند. آفریدگار شیطان را از آتش آفرید. و آدم را از خاک. سپس ندا آمد که تمامی آفریدگان بر آدم سر خم کنند. آتش به خاک سر خم نکرد. سپس آتش رانده شد. به زمین فرود آمد و زمین را به آتش کشید. اما چگونه بود، که آتش گوهرِ هستیِ شیطان در روی زمین در باور و پندارِ آدمیان خاکی بدل شد به نشانه نیاز و آرزو، از این بابت روایتگران خاموشاند. روایتی نکردهاند. تنها اکنون همگان میدانند هرگاه نخی فروزان از گوهره شیطان را آدمیزادهیی بر فرق تاریکی بنشاند معنایش آن است که آنکس نیازی دارد. در طومار حیات شرحی در باب این باور نیامده است.