آهسته برُده است به تاراج، هستیام
دستی که شد به دست تو محتاج، هستیام!
یک سوزنی به حرمت این رَخت پاره نیست
بخشیدهام به حرمت این کاج، هستیام
جانم به سینه آمد و از سینه ام به لب
گویی که سینه میکند اخراج، هستیام
مستم میان کوچه و از آبرو نماند
تا خورده در کنار تو قیقاج، هستیام
پا روی بال هر مَلَکی میزند، ولی
با من سفر نموده به معراج، هستیام
پروانهها به طوف دو چشمت روانهاند
نذر طواف زمزم حُجّاج، هستیام