پنگوئنها زیاد نمیخوابند، اما وقتی میخوابند کابوسهای عجیبی میبینند، آنقدر عجیب که وقتی بیدار میشوند تمام بدنشان از دانههای ریز عرق پرشده است. شبیه به این کابوس، در واقعیت هم برای آنها رخ میدهد، وقتی ۲ پنگوئن نر به دنبال یک پنگوئن ماده میافتند. پنگوئنهای نر از بوی پنگوئن ماده مست میشوند و برای تصاحب و عشقبازی، مجبور به جنگ، مثل گلادیاتورها، مثل شیرها، در میدان نبرد میشوند. برای تصاحب، باید یکی کنار برود تا یکی بماند. تلخی شکست عشقی، آنقدر سنگین و دردناک است که پنگوئن شکستخورده، فکر میکند پرت شده است در یک ناکجاآباد، وسط ظهر مرداد تابستان افتاده است جایی شبیه به کویر شهداد یا استوا؛ ذرهذره میمیرد، راه میرود تا خودش را به یک جای سرد برساند اما در استوا و کویر شهداد خبری از سرما و سایه نیست، ذرهذره بدنش ضعیف و ضعیفتر میشود، بدنش گرگرفته، دارد آتش میگیرد، میسوزد از درون، اما سرما نه...! با پوزه سفید و سیاه سنگینش میافتند روی زمین، شروع میکنند به تندتند نفس کشیدن، انگار که همین حالا میخواهد جان بدهد، اما نمیمیرد پنگوئن شکستخورده به همین زودی، فکر میکند که همهچیز کابوس است، ...