قاسم کشکولی (۱۳۴۲)، نویسنده و کارشناس مالی بازنشسته بانک است. «این سگ میخواهد رکسانا را بخورد» با سقوط شخصیتی به نام رکسانا از طبقه پنجم ساختمانی که محل زندگی او و همسرش کاوه است، آغاز میشود. کاوه، راوی اولشخص رمان، که در نجات او ناکام میماند، درصدد پنهان کردن جسد رکسانا برای فرار از قضاوت مردمی است که میداند او را متهم خواهند کرد. زمان ایستاده است. با جلو نرفتن زمان و تلاش بیهوده راوی و حرکت مدور او و برگشت به نقطه اول زمانی و مکانی، این فرضیه در ذهن شکل میگیرد که راوی نیز به همراه رکسانا سقوط کرده و مرده و به مثابه روح سرگردانی است که مرگ را نپذیرفته و در حال روایت تمام رویدادهای زندگیاش در هالهای از شک و ابهام بعد از مرگ قرار دارد؛ روایتی که مرز بین حال و گذشته در آن از بین رفته است. سقوط رکسانا، سقوط آدمی به ورطه تنهایی است. راوی شاعری تنهاست که تنهایی خود و خلایی را که از نبود مادر در دوران کودکیاش نشات میگیرد، به وسیله زنان دیگر پر میکند. او به دنبال آغوشی مادرانه، همواره مغلوب زنان بوده است. کاوه، راوی غیرموثقی است که روایتی چندگانه از اتفاقی واحد را تعریف میکند و در خلال آنها، اطلاعات موردنیاز مخاطب را به او میدهد. نویسنده با استفاده از این راوی غیرقابل اعتماد، از یک جایی به بعد دیگر نمیتواند یا نمیخواهد خواننده را دچار شوق کشف واقعیت کند بلکه او را معطوف به شناخت خود راوی میکند و زبان پیشبرنده داستان نیز به تصویر کردن روان راوی نیز کمک میکند، زیرا ذهن مخاطب را بر ذهن راوی و شیوه طرح خردهروایتها مسلط میکند. عدم به قطعیت رسیدن رویدادها در پایانبندی این رمان، آمیختگی مرز احتمالات، مدور بودن روایات و چندپارگی شخصیت و درگیری راوی با خود و بحران هویت، که از ویژگیهای داستانهای پستمدرن نیز هست، در این رمان نمود پیدا میکند. «این سگ میخواهد رکسانا را بخورد»، جهانی را بر محور احتمالات میسازد و مخاطب را با این سوال مواجه میکند که آیا واقعیت همان چیزی است که تصور میکند؟ آیا واقعیتی وجود دارد؟ آیا دانستن توهمی بیش نیست؟ و آیا همانگونه که زندگی میکند، میمیرد؟
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی