احمد رضا صالحی (۱۳۶۶) نویسنده است.
در بخشی از این رمان تخیلی آمده است:
«در یک راهروی مجلل و باریک و طولانی، موجود کمر خمیدهای با یک شنل سیاه رنگ پاره پوره، خسخسکنان در حال پیمودن مسیر بود. کف راهرو با سنگهای صاف و صیقلیِ گرانقیمتی فرش شده و دیوارها تماماً آینهکاری بود.
همه جا سکوت محض برقرار بود. تنها صدایی که به گوش میرسید صدای پاهای پیرزن مانند همان موجود بود که با کفشهای سنگی در حال پیمودن طول راهرو بود. پس از چند دقیقه یک درب سنگی که به اتاق نسبتاً تمیزی ختم میشد گشوده شد و پیرزن داخل آن شد. داخل اتاق تماماً مانند راهرو آینه کاری شده بود. و کفِ آن روی سطح سنگی صیقل داده شدۀ کف اتاق، چند موجود که کاملاً شبیه پیرزن بودند به حالت نیمه جان افتاده بودند. پیرزن جلو رفت و در همان حال که آنها روی زمین افتاده بودند در دست هر یک از آنها یک خنجر گذاشت و در آخر ایستاد و گفت:
"به نام قاصد هفت وادی به زندگی بازگردید و به ارباب بزرگ خدمت کنید." ...»