مهوش توکل (۱۳۵۷)، نویسنده است.
در بخشی از «مامبای سیاه و عشق صورتی» میخوانیم:
«زرین تاج خانم به اتاقش که برگشت خیلی سریع لیست کارهایی که اشرف باید انجام میداد را یادداشت کرد: "۱. ساعت پنج میری دم سوپری مشتی رحیم و از پستچی محفظه رو تحویل میگیری و پولی رو که تو پاکت گذاشتم بهش میدی!
۲. جعبهی خوشگل مار رو از اتاقم برمیداری و میبری گلخونه و مامبا رو میندازی تو محفظه! مواظب باش کسی نفهمه اون این مدت تو اتاقم بوده!
۳. به نهنه کوکب میگی که جلسه....
بعدش زرین تاج خانم روی شمارهی سه خط کشید و چند دقیقهای به فکر فرو رفت و بعد آن را اینطوری تصحیح کرد:
۳. به مامان و ترنم میگی که جلسهی امشب به هم خورده!"
زرین تاج خانم وقتی داشت کلمهی مامان و ترنم را کنار هم مینوشت به طرز عجیبی قلبش فشرده شد، مادرش خانهی موروثی خودش یعنی همین خانهی نه تا را به اسم ترنم زده بود، انگار که فقط ترنم فرزند او بود و باید از او ارث میبرد، اشک توی چشمهای زرین تاج خانم حلقه زد، به نظرش رسید که مادرش هیچ وقت او را دوست نداشته است، چون او دختر دکتر مظفر خان صبوحی است. یعنی همان کسی که گلوی بانو را به قصد کشت فشرده بود و میخواست به قول خودش سگکشی کند.
زرین تاج خانم اشکهایش را پاک کرد و پس از آنکه نگاهی به ساعتش انداخت، تند تند و با عجله مشغول پوشیدن لباسهایش شد، بعد لپتاپش را گذاشت توی سامسونتش، نامه را مچاله کرد توی جیبش و از اتاق بیرون آمد».