گوئو شیائولو (۱۹۷۳)، نویسنده چینی است.
در بخشی از رمان میخوانیم:
«هواپیما توی فرودگاه استَنستد لندن فرود میآید. بعدازظهر است. باران میآید و طبق معمول آسمان کمنور است. منتظر آمدن کولهپشتیام هستم. نکند رفته باشد لوسآنجلس یا شاید دهلی یا جایی دیگر؟ همه چمدانهایشان را تحویل میگیرند و میروند. مال من هنوز نیامده. تقریباً یک ساعت بعد، آخرین نفرها هم رفتهاند.
میروم بخش «چمدانهای گمشده». مردی پوزشخواهانه میگوید چمدانم را پیدا میکنند و باهام تماس میگیرند. خوشبختانه، گذرنامهام همراهم است.
دنبالم نیامدهای. سوار قطار میشوم که بیایم خانه. هیچچیزی از سفرم نیاوردهام. کتابهایم را، دوبلینیها، فرناندو پسوآ و حتی صمیمیت را گم کردهام. تازه، همه نقشههایی را هم که بهم داده بودی گم کردهام. مسواکم، لباسهام و دفترچه آدرسهام را هم گم کردهام. همراهم فقط داستانهایی را دارم که در آپارتمان شرق برلین اتفاق افتاد، در آمستردام در کنار پیچ اقاقیا، در لیدو، در ونیز، در فارو... همهشان در قلبم و پوستم جا گرفتهاند.
بعدازظهر لندن: برایم همهچیز سریع به جای خودش برمیگردد. متروی کند و پرسر و صدا، ماهیهای روغنی و فروشگاههای ارزان، میخانههای شلوغ و تاریک، خیابانها و مردمی که منتظر اتوبوسی هستند که انگار هیچوقت نمیرسد. لندن عجب جای حزنآلودی است».