هاروکی موراکامی (۱۹۴۹)، نویسنده ژاپنی و برنده جوایز معتبری است.
شاید بتوان گفت موراکامی در این داستان بیشتر از همیشه خودش بوده است. چرا که در برههای از زندگی مانند قهرمان داستانش صاحب یک کلوپ جاز بود و شاید دختری جزیرهنشین (معنای نام شیماموتو قهرمان زن داستان) از پشت پردهی گذشتههای دور، به او نیز سر زده باشد... این کتاب بیش از دیگر آثار او موسیقایی و بارانی است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«قانون اصلی من این بود که کمترین پول را برای لباس خرج کنم. بیرون از محیط کار یک شلوار جین و گرمکن هم برایم کفایت میکرد، اما در مورد تجارت فلسفۀ کوچک خود را داشتم: لباسهایی را میپوشیدم که میخواستم مشتریانم بپوشند. متوجه شدم با این کار پرسنل نیز نسبت به انجام کارهایشان وسواس بیشتری به خرج میدهند و همان حال و هوای والایی را خلق کردم که امیدش را داشتم. در نتیجه هر زمان که به بار میرفتم، کاملاً دقت میکردم تا یک کت شلوار خوب و کراوات داشته باشم.
سپس مینشستم و به بررسی ترکیب صحیح کوکتلها میپرداختم، گوشۀ چشمی به مشتریان داشتم و به تریوی پیانو گوش میکردم. در ابتدا بار کاملاً شلوغ بود، اما بعد از ساعت نه باران شروع شد و تعداد مشتریان رو به کاهش گذاشت. ساعت که به ده رسید، فقط چند میز اشغال بودند، اما زن پشت پیشخوان هنوز هم آنجا نشسته بود، تنها با نوشیدنیاش. بیشتر در مورد او به فکر رفتم. شاید اصلاً منتظر کسی نبود، زیرا حتی یک بار هم به ساعت یا در ورودی نگاه نکرده بود.
سرانجام کیفش را برداشت و از صندلی پایین آمد. ساعت تقریباً نزدیک به یازده بود. اگر میخواست با مترو به خانه برود، اکنون زمان رفتن بود. اما به آرامی به سمت من آمد و روی صندلی کنار من نشست. رایحۀ عطری ملایم به مشامم رسید.»