بریل مارگرت بینبریج (۲۰۱۰-۱۹۳۲)، نویسنده انگلیسی برنده کتاب سال انگلیس(ویتبرد) و نامزد بوکر است.
بینبریج به خاطر نوشتن رمانهایی با مضمون روانشناختی شناخته میشود.
مجله «تایمز» او را جزو ۵۰ نویسنده بزرگ بریتانیا به شمار آورده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«هیچ چیزی ماندنی نیست، نه لذت و شادی، و نه یاس و ناامیدی. گرچه وقتی به رختخواب رفتم از مستی حالم بدتر هم شده بود و دلم میخواست بمیرم، اما صبح روز بعد سرحال و پُرامید از خواب بیدار شدم. خاطرهی اتفاقات آخر شب گذشته از ذهنم پاک شده بود، بااینکه یادم میآمد به کسی (احتمالا هاپر یا چارلی) گفته بودم که در سرسرا به والیس ابراز عشق کردهام و والیس فقط به من اطمینان داده بود که دفعهی بعدی که همدیگر را ببینیم وانمود میکند اتفاقی بینمان رخ نداده.
درواقع یادم میآمد که وقتی من را بالا میبردند تا هوایی بخورم در آسانسور کنار او ایستاده بودم و او به من لبخند میزد، اینها احتمالا همه خواب و خیال بود. اما دربارهی اوایل آن شب بهجز اندکی احساس گناه از اینکه آن کلمهی توهینآمیز را روی آینهی دستشویی نوشته بودم بقیهی آن اتفاقات شرمآور را از ذهنم بیرون کرده بودم و مصمم بودم که دیگر هرگز به آنها فکر نکنم. اینجا هم سیسی به دادم رسیده بود: خیلی وقت پیش به من یاد داده بود اگر خاطرهیی ترسناک به مغزت هجوم آورد، باید یک غول عظیم را تصور کنی که پایش را محکم روی آن خاطره میکوبد و آن را له میکند.
وقتی مککینلی با چای وارد اتاقم شد خیلی بیخیال تابلوی نقاشی مادرم را زیر بازو جا داده بود و با خودش آورد. گفت یک آقای محترم و دوستداشتنی که عینک به چشم داشت آن را صبح زود به او داده بود. میخواست تابلو را به دیوار آویزان کند، اما به او گفتم آن را همانجا روی زمین به دیوار تکیه بدهد».