«سفرهایم با خالهجان» رمانی از گراهام گرین(۱۹۹۱-۱۹۰۴)، نویسنده انگلیسی است.
در بخشی از آغاز کتاب میخوانیم:
«خالهجان آگوستا را برای اولین بار بعد از نیم قرن و اندی سال در مراسم تشییع جنازه مادرم دیدم. مادرم وقتی مرد داشت پا در هشتاد و شش سالگی میگذشت و خالهجانم ده ـ دوازده سالی از او جوانتر بود. دو سال پیش، با حقوق مکفی و پاداش بازنشستگی اجباری، از خدمت در بانک کناره گرفته بودم. بانک وست مینستر کار را از ما تحویل گرفته بود و شبعۀ مرا زائد تشخیص داده بودند. همه مرا خوششانس میدانستند، اما خودم مانده بودم چطور اوقاتم را پر کنم. هیچوقت ازدواج نکرده بودم و زندگیم همیشه در آرامش گذشته بود و سوای دلبستگی به گلهای کوکب، سرگرمی دیگری نداشتم. به این دلیل مراسم تشییع جنازه مادرم به طرز مطبوعی مرا به هیجان آورد.
چهل سالی میشد که پدرم مرده بود. پیمانکار ساختمان و آدم تنبلمزاجی بود که عادت داشت بعدازظهرها در جاهای عجیب و غریبی چرت بزند. این کارش مادرم را که زن پرجنبوجوشی بود آزرده میکرد و همیشه عادت داشت بگردد و پیدایش کند و مزاحمش بشود. یادم هست در بچگی یک روز به حمام رفتم - آن موقع در هایگیت زندگی میکردیم - و دیدم پدرم با لباس توی حمام خوابیده. من که کمی نزدیکبینام، فکر کردم پالتویی است که مادرم شسته، تا اینکه صدای پدرم را شنیدم: «وقتی رفتی بیرون در را از داخل قفل کن.» تنبلتر از آن بود که از حمام بیرون بیاید و به گمانم خوابآلودتر از آن که بفهمد اطاعت از فرمانش غیرممکن است. یک روز هم وقتی مسئول ساخت یک مجموعه آپارتمانی جدید در لِویشام بود، در اتاقک جرثقیل غولپیکری خوابش برده و ساخت و ساز تا بیدار شدنش متوقف مانده بود.»