«روزگار سخت» رمانی از چارلز دیکنز (۱۸۷۰-۱۸۱۲)، نویسنده برجسته انگلیسی است.
هم عنوان کتاب و هم روند داستان هردو نشانگر علاقه و آشنائی دیکنز به دردها و آلام مردمان عادی است. داستانهای او بهطورکلی و «روزگار سخت» بالاخص پر از نشانههایی از عادات، رسوم، ساختار اجتماعی و حوادث دوران خود است. با اندکی دقت و مطالعه در زندگی نویسنده و روند ادبیات انگلیس در نیمه قرن نوزدهم به وضوح میبینیم که چرا و چگونه آثار او اینگونه طرفدار داشته و دارد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«خانم اسپارسیت خستگیناپذیر، سرما خورده و با صدایی که جز فس و فسی از آن باقی نمانده بود، و در حالی که قامت بزرگ منشانهاش در زیر بار عطسههای پی در پی خمیده شده بود و بیم شکستن آن میرفت، آن قدر دنبال ارباب خود به این در و آن در زد تا بالاخره او را در شهر صنعتی پیدا کرد. در آنجا، در هتل سنت جیمز هر چه را که دیده و ندیده بود با بزرگ منشی تمام بیرون ریخت. و این زن اصیل پس از این که مأموریت خود را با کمال وفاداری به پایان رسانید سرخود را روی شانه آقای باندربی نهاد و از حال رفت.
اولین کار آقای باندربی جدا کردن او از خود و خواباندن او روی زمین بود تا در آنجا مراحل مختلف ناراحتی را تحمل کند. سپس تصمیم گرفت او را به هوش آورد و این عمل را با انواع کمکهای اولیهای که میدانست از قبیل پیچاندن شست و کشیدن دست و خالی کردن سطل آب روی صورت و ریختن نمک در دهان انجام داد. بالاخره بعد از این که در اثر این همه مراقبت به هوش آمد (که خیلی هم به سرعت انجام گرفت)، او را با عجله سوار بر ترن، گرسنه و تشنه و نیمه جان به کوکتاون آورد.»