«جرم عجیبی که جان بولونای مرتکب شد» نوشته جی. کی. چسترتون(۱۹۳۶-۱۸۷۴)، نویسنده انگلیسی است. این کتاب دو داستان کوتاه را در بردارد.
در یکی از داستانهای این کتاب میخوانیم:
«اکنون از زمانی که این بزهکار بزرگ ناگهان از ناآرامکردن جهان دست کشیده بود، میگذشت؛ و زمانی که او متوقف شد، همان گونه که آنها بعد از مرگ رونالد گفتهاند، آرامش دلپذیری زمین را در برگرفت. اما در بهترین روزهایش، (البته منظورم بدترین روزهای اوست) فلامبو شخصیتی بود مانند قیصر، چهرهای مشهور و بینالمللی.
تقریبا هر روز صبح، روزنامهها تیتر میزدند که او برای رهایی از کیفر جرم بزرگش، دست به ارتکاب جرم دیگری زده است. او فرد شجاعی از اهالی گاسکوین با قامتی بزرگ و تنومند بود و داستانهای وحشتناکی از طغیان جسم بزرگ او بر سر زبانها بود؛ این که چه طور قاضی را کله پا کرده «تا عقلاش سر جایش بیاید.» یا این که چهگونه در خیابان ریوالی در حالی که با هر یک از دستهایش گردن پلیسی را گرفته و فرار کرده بود. در خصوص او باید گفت که قدرت جسمانی فوقالعادهاش عموما در جهت ارتکاب جرایمی استفاده میشد که بدون ریختن خون افراد بیگناه انجام میشد؛ و جرایم اصلیاش عمدتا سرقتهای هوشمندانه و بزرگ بودند، اما هر یک از سرقتهای او، جرمی جدید و ابتکاری بود که شرح آن ها داستانی خواندنی است. او همان کسی بود که کارخانهی عظیم لبنیات تایرولین را در لندن تاسیس کرد؛ کارخانهای که نه لبنیاتی داشت، نه گاوی، نه ارابهای نه شیری، اما هزاران مشتری داشت. او این کار را با عملیات سادهی برداشتن شیشهشیرهای بیرون درِ خانهها و گذاشتن جلوی درِ مشتریان خود انجام میداد.»