«افسانه پدران ما» نوشته سورژ شالاندن (۱۹۵۲)، نویسنده و روزنامهنگار فرانسوی است. در بخشی از کتاب میخوانیم: «یک مرد بلندبالا، درشتاندام، که سن بهزحمت شانهاش را خم کرده بود. گونهاش شبیه پوست بلوط بود، با انبوه موهای سفیدِ آشفته. بعد از ردّ شدن آنها، برگشتم و به لوپولین و پدرش نگاه کردم. پیرمرد میلنگید. پای چپش را به زمین میکشید. یک لحظه ایستادند. حالا دختر حرف میزد. او به دختر مینگریست. با عصا به سنگفرش میکوبید. دوباره به راه افتادند. و من لرزیدم. دفترچهای را از جیبم درآوردم. همیشه یک دفترچه کوچک یادداشت در جیب دارم. یک وسواس روزنامهنگاری. گزارشگر اتفاقی. عادت کردم واقعیتها را با احساسات مخلوط کنم. وقتی از آموزگار جدید یک روستا سؤال میکردم، پاسخهای او را در صفحه سمت راست مینوشتم. در صفحه سمت چپ، چشمهای مرد جوان، هیجان او، نگرانی او، شلوارِ مخملی او، پولیور راهراهِ آبی او، موهای خوشهای او، عینک تهاستکانی او را توصیف میکردم. من برای نوشتنِ یک عنوان چشمگیر این کار را نمیکردم: «یک معلم جدید برای ما از برتاین میآید» . بلکه میدانستم که این شلوار مخملی، این عینک، این نگاه در جاهای دیگر بهدردم خواهد خورد. میدانستم که این مشاهدات صفحه به صفحه یک انسانیت میسازد. میدانستم که یک روز، بعدها، به آن نیاز خواهم داشت، زمانی که کلمات به دیدار چیزهای باارزشتری جز جملههای بیسروته خواهند رفت. پشت به دیوار داده، دفترچهام را باز میکنم. باید سریع درباره لحظه بنویسم. نباید بگذارم یک مایه شگفتی از دست برود. در صفحه چپ نوشته شده بود: «یک نارون پیر در زمستان» ، «یک انسان بسیار آسیبپذیر ترسیده از خیابان» . کلمات قاچاق، از اینجا و آنجا آمده، چُرتزنان در انتظار قرار گرفتن در جایگاه خودشان. در صفحه سمت راست نوشتم: «لوپولین و پدرش. روبهروشده در خیابان بتون، سهشنبه ۴ ژوئن ۲۰۰۳.» فقط یک جمله در صفحه سمت چپ. «آنها باز هم دور میشوند.»
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی