«آشیان عقاب» نوشته کنستانس هِوْن (۱۹۹۵-۱۹۱۱)، نویسنده انگلیسی است. این رمان در دوران روشنگری(رنسانس) در اروپا میگذرد و تحولات اجتماعی پرشتاب آن روزگار، تحول جایگاه زن در اجتماع و رشد جایگاه اندیشه و خرد را به تصویر میکشد.
دوشیزه فراولاین، قهرمان داستان، یک دانشجوی جوان موسیقی و نوازنده پیانو است. او که پدر و مادرش را از دست داده به ناچار به اتریش و نزد مادربزرگش به قصر آشیان عقاب میرود. زندگی مادربزرگ نمودی از اشرافیتی در حال فروریختن است.
در بریدهای از این کتاب میخوانیم:
نمیدانم کنت فن برنشتاین به پسرش چه گفته بود، اما وقتی در سر میز صبحانه با آنها روبرو شدم کنراد کم حرف بود و با من با ادب و تعارفی که درخور میهمان پدرش بود برخورد کرد. من از این بابت سپاسگزار بودم، هر چند همچنان از او احتیاط میکردم. بیشتر کنت بود که حرف میزد، و ضمن صحبت من علت باز آمدن نامنتظر پسرش را دریافتم. از قرار آن سال در اروپا شورش در همه جا دامنه گرفته بود، از میلان گرفته تا وین و بوداپست.
کنت گفت: «وقتی کارگر کارخانه فکر میکند که میتواند قوانین خودش را به کارفرما دیکته کند و به عمارت حکومتی حمله ببرد و دست به غارت و چپاول و کشت و کشتار بزند تا به خواستهایش گردن بگذارند، من نمیدانم کار این دنیا به کجا خواهد کشید.»
میدانستم که مدتهاست اتریشیها ولایات شمالی ایتالیا را اشغال کردهاند، و مثل هر قدرت فاتحی بسیار مورد تنفرند. با قدری تردید گفتم: «ایتالیاییها شاید میخواهند خودشان خودشان را اداره کنند.»
«نه، عزیزم، مردمی هستند بیقرار و بیوجود، که حتی از اداره یک کودکستان هم عاجزند ـ کنراد، درست میگویم؟»