«رُسهالده» کتابی است به قلم هرمان هسه(۱۹۶۲-۱۸۷۷)، نویسنده، شاعر و نقاش آلمانی و روایتی از پیامدهای پیوندی ناکام است.
بهانۀ عشق به فرزند یوهان فراگوت را تسلیم روزمرگی ملالآور خانوادگی کرده است. او که هنرمندی به نام است در کلاف رنج و انزوا سردرگم شده و هنر زندگی کردن را از یاد برده و از افشای نگونبختی خود شرمسار است.
در جست و جوی سازگاری با جهان راستین، به یاری دوست، سرور هستی در وجود او جان میگیرد و با تحمل درد و اندوه بسیار، جسورانه و مشتاق از کوره راه زندگی بیرون میشود و مسیر گم گشته خویش را باز مییابد.
این رمان اینگونه آغاز میشود:
«ده سال پیش زمانیکه یوهان فراگوت رسهالده را خرید و به آن نقلمکان کرد، آنجا ملکِ اربابیِ کهنه و متروکی بود با راههایی پوشیده از علف، نیمکتهای خزهبسته، پلکانِ شکسته و باغی غیرقابلعبور از انبوه علفهای هرز. بر قطعهزمین سههکتاری جز عمارت اربابیِ زیبای نیمهمخروبه، اسطبل و کلبهی عذبخانهی معبدشکلِ باغ که درِ ورودیِ آن به لولاهای خمیده آویزان و دیوارهای آن، که زمانی به ابریشمِ آبی پوشیده و اکنون بسترِ خزه و کپک بود، ساختمانِ دیگری وجود نداشت.
مالک جدید پس از خرید ملک بیدرنگ معبدِ کوچکِ زهواردررفته را کوبید و تنها ده پلهی سنگی قدیمی را باقی گذاشت که از درگاهیِ خلوتخانه تا لبهی دریاچه پایین میآمد. آنگاه کارگاهِ فراگوت بر جای کلبه بر پا شد و او تمامِ هفتسالِ گذشته بیشترِ وقتِ خود را در کارگاه گذرانده و نقاشی کرده بود. او اقامتگاهی نیز در خانهی اربابی داشت، تااینکه به دلیلِ اختلافِ فزاینده با خانواده، پسر بزرگش را به راهِ دور، به مدرسهی خارجیها، فرستاد و خانهی اربابی را به همسر و خدمتکاران واگذاشت و برای لوازمِ شخصیِخود دو اتاق به کارگاه افزود و از آن پس به زندگیِ مجردی روی آورد.»