«در جمع زنان» رمانی از چزاره پاوزه (۱۹۵۰-۱۹۰۸)، نویسنده ایتالیایی برنده جایزه استرگا و از نویسندگان پیشرو این کشور است. در بریدهای از کتاب میخوانیم: «چارهای جز باور کردن حرفش نداشتم. پرسیدم چرا به فکر ازدواج نیست. شانهها را بالا انداخت و جواب داد که مردان را خوب میشناسد. خاطرنشان کردم: «شاید نه همه آنها را!» گفت: «شناخت همه ضرورتی ندارد.» «نگو که تو هم مثل مومینا از بچهدار شدن میترسی؟» «من بچهها را دوست دارم، منتها اگر همانطور باقی بمانند. وقتی فکر میکنم آنها رشد میکنند و روزی مثل ما میشوند اعصابم خرد میشود... تو این طور فکر نمیکنی؟» گفتم: «من که بچه ندارم.» موقع جدا شدن قرار گذاشتیم باز یکدیگر را ببینیم، ولی یقین داشتم دیگر سراغم نخواهد آمد. روزتا یا از سر سادگی نزد من آمده بود یا آنکه چندان به من اهمیت نمیداد. با فبو برای دیدن چند میز و قفسه شیشهای به میلان رفتم. او برای این سفر، اتومبیلی کرایه کرده بود. همهچیز خوب پیش میرفت تا آن که در راه بازگشت، جایی برای سیگار کشیدن توقف کردیم و فبو با نگاهی مانند آن شب در ایویرا به دستان خود اختیار عمل بیشتری داد. چنان دور یکی از چشمانش را سیاه کردم که ترسیدم کور شده باشد. ولی دوباره که سوار شدیم آن قدر مؤدب شد که دلم به حالش سوخت و به او گفتم دنیا بسیار بزرگ است و او بهتر است به پروپای همکارانش نپیچد. مثل بره به جاده نگاه میکرد. پرسیدم چرا دوباره سراغ مومینا نمیرود یا همسری از میان دوستان او برای خود پیدا نمیکند؛ افرادی تحصیلکرده و پولدار که از نقاشی سر در میآورند و نمایش اجرا میکنند. با چشم سالمش هاج و واج نگاهم کرد. یکدفعه اتومبیل را نگه داشت. به خود گفتم: «اوه، اوه، دوباره شروع شد.» بیآنکه به من دست بزند، گفت: «کلهلیا، کلهلیا، میشود از همین امروز بعدازظهر همسر من بشوی؟»
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی